سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طراوت باران
وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

شیدای مشتاق شهادت را چه به آسودن و دلسپردن در سرای سنگی؟

مَحرمان حریم حرم نور را چه به ماندن در سیاهچاله روزگار و جان سپردن در بستر؟

خاکی و پاک بودی در این زمانه سراسر فریب و ریا و رنگ، تا رهیافته راه وصل گشتی و بر زورقی مملوّ از بال

ملائک نشستی،  لیاقت حضور یافتی در پیشگاه پرشکوه کشتگان عشق و زندگان ابدی تاریخ.

خستگی نه آن خصلت و حسّ، که واژه‌ای بود غریبه و ناآشنا برای تو، در همیشه حیات پر از شور و شعور و

شراره‌ات. و خوشا چون تو بودن در سیاهی و سردی زمانه که سوختی؛ آرام و گمنام و در برابر دیدگان پرحسرت

مشتاقان پرواز به کهکشان قرب حق، نور امید افشاندی؛ با غزلواره وصال شهیدانه‌ات.

 

فصلنامه «فرهنگ پویا»


[ یکشنبه 92/1/25 ] [ 9:14 عصر ] [ اکبر زارع ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
امکانات وب