سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طراوت باران
وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

ماه ربیع الاول سومین ماه از ماههای قمری و از ماه های فرخنده برای شیعیان است. حادثه مهم و تاریخی لیله المبیت، هجرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه، ولادت خجسته آن حضرت و امام جعفر صادق علیه السلام، ازدواج خجسته شان با حضرت خدیجه علیها السلام، آغاز امامت امام مهدی (عج)، عیدالزهرا و هلاکت یزید بن معاویه از جمله حوادث فرخنده این ماه است. 


[ جمعه 92/10/13 ] [ 12:0 صبح ] [ اکبر زارع ]

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست, این پیراهن است, افسار نیست

گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان مى روی 
گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست

گفت, مى باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خّمار نیست

گفت: تا داروغه را گوییم, در مسجد بخواب 
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان 
گفت: کار شرع,‌کار درهم و دینار نیست 

گفت: از بهر غرامت,‌جامه‌ات بیرون کنم 
گفت: پوسیده است, جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید, بى کلاهی عار نیست

گفت: مىبسیار خوردی زآن چنین بى خود شدی 
گفت: ای بیهوده گو, حرف کم و بسیار نیست 

گفت: باید حد زند هشیار مردم, مست را 
گفت: هشیاری بیار, اینجا کسی هشیار نیست


[ پنج شنبه 92/10/12 ] [ 11:39 عصر ] [ اکبر زارع ]
  • - امام رضا علیه السلام فرموند
    مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد علیهم السلام رها کنید
    و مبادا دوستى آل محمد علیهم السلام را به اتکاى اعمال صالح از دست بدهید
    زیرا هیچ کدام از ایـن دو , به تنهایى پذیرفته نمى شود
    بحار الانوار,ج 78,ص 348


  • - امام رضا علیه السلام فرموند
    به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشیدو دست یکدیگر رابفشارید و به هم خشم نگیرید
    بحارالانوار,ج78,ص 347


  • - امام رضا علیه السلام فرموند
    بعد از انجام و اجبات، کارى بهتر از ایجاد خـوشحالى براى مومن، نزد خداوند بزرگ نیست
    بحارالانوار, ج 78,ص 347


  • - امام رضا علیه السلام فرموند
    هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد
    اصول کافى, ج 3, ص 268


[ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 6:9 صبح ] [ اکبر زارع ]





در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به سنگ زدی من رمیدم نه گسستم

بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای دردامناندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم
a
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

 


[ سه شنبه 92/10/10 ] [ 3:36 عصر ] [ اکبر زارع ]

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟

طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد؟

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

میل آن دانه‌ی خالم نظری بیش نبود

چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

چشم از آن روز که بَرکردم و رویت دیدم

به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

نازنینا! مکن آن جور که کافر نکند

ور جَهودی بِکُنم بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

نه به زِرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو، کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست


[ سه شنبه 92/10/10 ] [ 5:50 صبح ] [ اکبر زارع ]
<      1   2   3      >
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
امکانات وب