سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طراوت باران
وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست, این پیراهن است, افسار نیست

گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان مى روی 
گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست

گفت, مى باید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خّمار نیست

گفت: تا داروغه را گوییم, در مسجد بخواب 
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان 
گفت: کار شرع,‌کار درهم و دینار نیست 

گفت: از بهر غرامت,‌جامه‌ات بیرون کنم 
گفت: پوسیده است, جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید, بى کلاهی عار نیست

گفت: مىبسیار خوردی زآن چنین بى خود شدی 
گفت: ای بیهوده گو, حرف کم و بسیار نیست 

گفت: باید حد زند هشیار مردم, مست را 
گفت: هشیاری بیار, اینجا کسی هشیار نیست


[ پنج شنبه 92/10/12 ] [ 11:39 عصر ] [ اکبر زارع ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
امکانات وب