طراوت باران وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
| ||
یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد داد میزد:کهنه قالی میخرم دسته دوم،جنس عالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت،ولی این زندگیست؟ بوی نان تازه،هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت: آقا سفره خالی میخرید؟ [ شنبه 92/1/24 ] [ 12:15 صبح ] [ اکبر زارع ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |