سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طراوت باران
وای ، باران باران ؛ شیشه ی پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آرزو


  کاش بر ساحل رودی خاموش

عطر مرموز گیاهی بودم

چو بر آنجا گذرت می افتاد

بسراپای تو لب می سودم


 کاش چون نای شبان می خواندم

بنوای دل دیوانه تو

خفته بر هودج مواج نسیم

می گذشتم ز در خانه تو


...


کاش چون یاد دل انگیز زنی

می خزیدم به دلت پر تشویش

ناگهان چشم ترا می دیدم

خیره بر جلوه زیبائی خویش


 کاش در بستر تنهائی تو

پیکرم شمع گنه می افروخت

ریشه زهد تو و حسرت من


زین گنه کاری شیرین می سوخت


[ یکشنبه 92/10/22 ] [ 10:28 عصر ] [ اکبر زارع ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
امکانات وب